تمام انسان ها تجربه ی موقعیت های دشوار در زندگی را پست سرگذارده اند؛ موقعیت هایی که از لحاظ روانی تنش های زیادی را به ما در شرایط خانوادگی، اجتماعی، شغلی و یا شخصی وارد کرده است؛ مثل مرگ یک عزیز یا بحران های مالی پیاپی که باعث شروع تقلا برای زندگی می شود و یا از دست دادن رابطه ای که برای ما ارزشمند بوده است.
وضعیتی که هر لحظه نشانه های افسردگی و نا امیدی در آن بیشتر شده و فرد به دنبال راهکاری برای خلاص شدن از شر عواطف ناخوشایند است، انسان را بر آن می دارد تا سنجش عقلانی و یا غیر عقلانی بودن راه حل ها را در ذهن خود به تعویق اندازد و بیشتر به دنبال کاهش درد باشد تا پیگیری ریشه ای مشکل. پس احتمالا راهکارهایی انتخاب می شوند که در کمترین زمان ممکن بیشترین نتیجه و اثربخشی را برای ما داشته باشند.
هرچیزی که برای مدتی هرچند محدود باعث کاهش احساسات مخربِ ما شود به آن چنگ می زنیم تا بواسطه ی آن بتوانیم عذاب را کمتر کنیم. مصرف بی رویه سیگار و یا مشروبات الکلی مصداق بارز فرار از ریشه و منشا مشکلات ما می باشند چراکه روند بروز احساسات ناخوشایند را موقتا کنترل کرده و ما را در آرامشی لحظه ای قرار می دهند.
مورد بعدی افراط در کار و فعالیت های روزمره و یا حتی ورزش کردن می باشد چراکه جنبه ی افراطی آن باعث تمرکز بیش از حد بر این فعالیت ها شده و توجه ما را به صورت موقتی از مشکل اصلی دور می کند اما تمام افراد شیوه های فردی را برای کاهش عذاب خود انتخاب نمی کنند.
زنی که پس از فوت مادر خود بزرگترین حامی زندگی اش را از دست داده و هر روز با عذابِ فقدان او دست و پنجه نرم می کند دچار احساسات و عواطف دردآوری است که وی را تا سرحد جنون پیش می برد. مرور روزها و خاطرات و مهمتر از همه فقدان یکی از والدین ضربه سختی را به او خواهد زد که باید به هر نحوی از شر آنها خلاص شود.
پروسه کنار آمدن با فقدان یک عزیزدر مرحله ی اول با انکار مرگ او شروع می شود به طوری که توهم حضور مادر همچنان با فرزندش است. در مرحله بعد خشم جایگزین این احساسات شده و او از زمین و زمان شکایت دارد که چرا مادر او را ترک کرده است و نهایتا افسردگی نیز برای مدتی جلوی تمام فعالیت های روزمره زن را می گیرد.
تصور کنید در خلال این مراحل درد آور مردی به منزله ی یک منجی وارد زندگی این زن شده و به او علاقه مند می شود. به یکباره تمام خلاء ها و احساسات ناخوشایند از بین رفته و کمبود محبت مادر، فرصت جبران پیدا می کند.
مراحل وابستگی به سرعت در حال طی شدن می باشد و این مرد در ذهن او همانند یه ناجی زن را از موجودی افسرده به فرشته ای دوست داشتنی تبدیل کرده است اما متاسفانه در این پروسه، تنها چیزی که اهمیت ندارد تطابق اخلاقی، فرهنگی، مالی و یا خانوادگی این دو می باشد چرا که مهمترین موضوع در حال حاضر برای زن، از بین رفتن احساسات و عواطف آزار دهنده ناشی از مرگ مادر و برای مرد، رسیدن به زن مورد علاقه اش در کمترین زمان ممکن می باشد؛ اما حالا مدتی از فقدان مادر گذشته و رابطه عاطفی نیز روزهای اول خود را پشت سرگذاشته است و تنها چیزی که باقی مانده حس وابستگی افراطی زن به این ناجی است درحالیکه تمام تفاوت های بین این زوج با کنار رفتن مسائل حاشیه ای، خودنمایی می کند!
برای اکثر افراد جواب این سوال که آیا رابطه شما عشق است یا وابستگی بسیار دشوار و ناراحت کننده می باشد لذا در این مورد باید به چند نکته مهم توجه داشت. اول اینکه عدم داشتن درک درستی از مفهوم عشق و وابستگی در اکثر مواقع باعث سوءتفاهم در تشخیص این دو احساس می شود. در رابطه ی عاطفی نرمال، هیچ نیاز افراطیِ بیمارگونی ( مثل تنهایی بعد از فوت مادر و نیاز به حضور یه فرد در زندگی) وجود ندارد چراکه مراحل طی کردن عذاب روحی باید کاملا به صورت انفرادی طی شود و هرگونه تلاشی برای کم کردن این عذاب نوعی فرار از موضوع و درد اصلی بحساب می آید.
ما انسان ها موجودات تنهایی هستیم و بزرگترین بحران حال حاضر انکار تنهایی و عدم مواجهه با آن می باشد. تنهایی ما انسان ها، با درد های عاطفیمان نمایان می گردد. تصور کنید مرگ عزیزی در زندگی تان اتفاق افتاده است. این شمایید که باید گریه کنید، فریاد بزنید و با درد روبرو شوید چراکه هیچ کس توان درک اهمیت وجود آن شخص در زندگی شما را درک نخواهد داشت. تنهایی ما انسان ها با دردهای فیزیولوژیک (جسمانی) نیز خود را نشان می دهد.
تصور کنید درد شدید در یکی از اعضای بدنتان احساس می کنید؛ آیا حضور مادر، معشوق و یا دوست صمیمی از درد می کاهد؟ آیا می توانید قسمتی از دردتان را به آنها بدهید تا عذاب جسمی شما کمتر شود؟؟! جواب منفی است و این یعنی ما انسان ها چه در روبرویی با دردهای جسمانی و چه در مواجهه با دردهای عاطفی تنهای تنهاییم و فقط خودمان می توانیم با بحران ها روبرو شویم پس اگر حضور یک فرد در زندگی باعث کاهش موقتی این عذاب ها در ذهنمان شد به معنای عشق نیست چراکه در رابطه ی عاطفی سالم دو طرف از لحاظ عاطفی با هم برابر هستند و یک نفر برای کمک به دیگری طلب عشق نمی کند. این موضوع نوعی مکملیت بیمارگون است که باعث ایجاد تنش خواهد شد.
نکته بعدی این است که قبل از بوجود آمدن رابطه ی عاطفی نرمال (عشق) و قبل از حضور فردی دیگر ما به خودی خود احساس خوشبختی نسبی داریم، اما با حضور آن شخص در زندگی مان و مقایسه با شرایط قبلی به این درک می رسیم که در حال حاضر خوشبخت تریم.
اما در رابطه های بیمارگونی که به آنها برچسب عشق می زنیم کاملا آگاهیم که زندگی قبل از معشوقمان، جهنمِ کامل بوده و او با حضورش توانسته دنیا را برای ما گلستان کند. غافل از اینکه تنها موجودی که توانایی زیر و رو کردن زندگی را برای ما دارد، خودمان هستیم و هرکسی که به غیر از خودمان بتواند ذره ای از عواطف ناخوشایندمان را کاهش دهد، جز یک چسب زخم، چیز دیگری نیست.
نکته آخر اینکه در رابطه های بیمارگون به مرور پس از گذشت روزهای خوب، حقایق تلخ خودنمایی می کند. حقایقی که در اوایل شروع رابطه به دلیل حجم زیاد احساسات ناخوشایند و تبدیل آنها به آرامش توسط به اصطلاح معشوقمان، کاملا فراموش شده بود.
حال مشخص شده فردی که با او در رابطه هستید، از لحاظ سنی با شما تفاوت دارد، خانواده و تفاوت فرهنگ خانوادگی او با شما باعث ایجاد تنش می شود،وضعیت اقتصادی ایده آلی برای زندگی با شما ندارد اما هنوز به صورت بیمارگون در حال ادامه ی این رابطه هستید چراکه این فرد در حال حاضر دیگر نقش یک معشوق را برای شما بازی نمی کند بلکه او به منزله ی قرص مسکنی است که سال ها آن را مصرف می کنید و الان ترک این قرص بسیار دردآور و ناراحت کننده می باشد اما قبول این حقیقت برای شما بسیار سنگین است لذا به قرص مسکن و چسب زخم زندگی خودتان لقب عشق می دهید.
همانطور که پیشتر به این موضوع اشاره شد تنها راه درمان عواطف و احساسات ناخوشایند روبرو شدن با آنهاست. درک این حقیقت که ما انسان ها در بدو تولد تا زمان مرگ، موجوداتی تنها هستیم و باید با این تنهایی زندگی کنیم، باعث می شود تا دیگران را به بهانه ی عشق سپر بلای خودمان نکنیم و از آنها برای آرامش خاطر خودمان، عشقی دروغین نسازیم. وقتی به تنهایی با نیازهای درونی خودمان، مثل نیاز به توجه و محبتی که به صورت کامل از والدین دریافت نکردیم روبرو شویم باید بدانیم که تمام این اتفاقات برای کودکی ما بوده و چه بی منطق 20 یا 30 سال بعد، در حال ارضای این نیازها با افرادی به غیر از والدینمان هستیم غافل از اینکه هیچ کس توانایی رفع نیازی که در 5 یا 6 سالگی داشته ایم را ندارد.
عشق بیمارگون در اوایل شکل گیری شاید خوشایند باشد، اما همین لذت زود گذر باعث ساختن خاطرات مشترکی می شود که بعدها قلب تان را می آزارد. زمانی که با تمام وجود به نادرستی رابطه و ناهماهنگی فرد مورد نظر ایمان دارید اما زنجیر وابستگی باعث ادامه دادن حضور در این زندان می گردد.
تنها کلید بهبود شرایط عاطفی شما در یک رابطه بیمار و سمی، درمان به موقع و مواجه با حقیقتی است که حضور این معشوق خیالی باعث فراموشی آن شده بود. در پیام های صوتی سایت به صورت مفصل در مورد روابط بیمار گون توضیح داده شده است.
مطالب مشابهی که ممکن است برای شما جذاب باشد
مقاله چگونه خشم خود را کنترل نکنیم
تحقیر کودک، بی احترامی به ضعیف ترها و پیامدهای آن
2 حقیقت در مورد ارگاسم زنان و چگونگی پیدا کردن ارگاسم خودتان(قسمت اول)
12 حقیقت در مورد ارگاسم زنان و چگونگی پیدا کردن ارگاسم خودتان (قسمت دوم)
2 دیدگاه ها
من حس وابستگی زیادی به همسرم دارم و فکر می کنم این نشات گرفته از کودکیمه. آیا درمان خاصی برای این موضع هست یا خیر؟
ازتون خواهش می کنم نسبت به عشق یکطرفه هم مطلب بزارین. مقاله شما در مورد سردی عاطفی زنان خیلی مفید بوده همچنین این مقاله عشق بیمار گون